تصادف تکراری در بن بست ؛ نقد و بررسی فیلم قاعده تصادف

تجربي فلسفي

همان طور كه يك كار عالي مي تواند بحث برانگيز باشد يك كار معمولی و ضعيف هم مي تواند باعث ايجاد سوال و طول و تفسير شود. و همانطور كه بعضي كارهاي عالي را نمي توان در دسته بندي هاي رايج جاي داد بسياري از كارهاي ضعيف هم قواعد دسته ها را رعايت نمي كنند. قاعده تصادف در چه دسته اي قرار مي گيرد؟ نه اكشن و نه دلهره و نه تخيلي. معمولا اين فيلم هاي خارج از دسته بندي را اجتماعی می نامند و اگر قواعد مرسوم دسته را رعایت نکند آن را تجربي مي نامند! ولی شايد بهتر باشد قاعده تصادف را فلسفي بدانيم. به اين معنا كه به درد فلسفه بافتن و معركه گرفتن بيرون سالن مي خورد! بعد از فيلم خسته كننده قاعده تصادف درگير یک سوال مي شويم: “خب كه چي؟”

پوستر فیلم قاعده تصادف

مخاطب تخيلي

مخاطب اين فيلم كيست؟ مخاطب قاعده تصادف بايد فردي صبور و بردبار باشد و توقع بالايي هم از سينما نداشته باشد كه دردي از دردهاي جدي و به روز اجتماع را با پرداختی دقیق نمایش دهد. و از آن طرف هم نبايد توقع پاييني داشته باشد كه سرگرم شود! در نتیجه فيلم تجربي يك مخاطب خاص مي طلبد. مخاطبي كه حوصله يك پلان-سکانس( يك صحنه مداوم بدون كات خوردن) ١٤ دقيقه اي ندارد به درد فيلم تجربي نمي خورد! مخاطبي كه داستان جدي مي خواهد هم همينطور. قاعده تصادف داستان كوچكي دارد كه دو ساعت طول مي كشد. اين كشيده شدن در فيلم برداري و تدوين هم اتفاق افتاده است.

فيلم برداري به صورتي است كه گويي تنها محدوديت شارژ دوربين وجود داشته است (تا جايي كه شارژ دارد فيلم مي گيريم). گاهي تا نزديك بيست دقيقه مداوم دوربين شناور در فضاست و تكان تكان خوران دنبال بازيگرها مي كند. حركت فيلم بردار را احساس مي كنيم و آرزو مي كنيم فيلم كات بخورد. گويي در زمستان منتظر کشف دوباره آتش باشيم. و همه اين ها براي چه؟ براي واقعي تر شدن؟ واقعي تر شدن چه سود دارد وقتي باور پذير نيست و به عكس عذاب آور است. چرا بايد ما همراه بازيگران از این اتاق به آن اتاق برویم، از پله ها بالا و پايين برويم يا مدام در پاركينگ راه برویم. توجیه خاصی برای این عذاب پیدا نکردیم چرا که طولانی بودن فیلمبرداری ما را بیشتر متوجه لرزش و موقعیت دوربین کرده و در نتیجه بیشتر ترس و بی تمرکزی را القا می کند. ( مقايسه كنيد با تنها يك صحنه کوتاه فيلم دربند كه دوربين روي دست صحیح و بجا، تمام استرس نقش اول را به بيننده منتقل مي كند. وقتي دخترك دار و ندارش را از دست رفته مي بيند، دوربين لرزان از دید او از پلكان پايين مي آيد) اين ميان تدوينگر همان كسي است جداً لذت برده است. تنها كاري كه بايد انجام مي شده اين بوده كه چند قطعه غول پيكر فيلم را به هم بچسباند!

فیلمبرداری خسته کننده قاعده تصادف

داستان يا مساله

داستان كش آمده فيلم با حركات تعقيب و گريز فيلم بردار و بازيگران، ديالوگ و كمي شوخي و جزييات پر شده است. داستان چالش كم رمقي دارد كه به طرز كُشنده اي كشيده مي شود هرچند می توانست بسیار جذاب باشد. گويي مساله براي نويسنده خيلي مهم بوده و تصور مي شده براي همه به همان اندازه مهم است. پدر به دخترش اجازه خروج از كشور نمي دهد و دختر مي خواهد برود كه چند برخورد بين دختر و دوستانش و پدر پيش مي آيد. دختر بدو، بابا بدو، فيلم بردار بدو. و اين بدوبدو نزديك دو ساعت مي كشد و آخر هم هيچ. هرچند فيلم داستان داغي ندارد اما بسيار تلاش كرده است كه شخصيت پردازي كند. و اين شخصيت ها را حول و حوش موضوع چيده است: “روابط بين نسلي”. يك موضوع كهنه و از رمق افتاده.

روابط نسل جديد و نسل قديم تر موضوع پربحث دهه هفتاد بود كه البته مقداري از آن هياهو غيرواقعي و تبليغاتي بود. اگر بنا باشد امروز هم همان موضوع و مساله را بررسي كنيم حداقل بايد منتظر حرف ها يا لهجه هايي تازه تر باشيم. اما متاسفانه تنها تكرار همان حرفهاي ده پانزده سال گذشته را شاهديم. امروز شرايط زندگي، درك متقابل نسل ها، گسترش رسانه ها و عدم وجود جو تبليغاتي و سياسي تقويت كننده نظريه شكاف نسل ها، قواعد بازي را تغيير داده است. در نتيجه تماشاي مكرر آن مكررات بدون هيچ حرف جديدي بسيار عذاب آور است. قاعده تصادف فيلمي از دهه هفتاد است كه امسال اكران مي شود.

ashkan-khatibi

تفاوت نسلي پديده تازه اي نيست و صدها و هزاران سال است كه وجود دارد. والدين و فرزندان جايگاه متفاوتي دارند و طبيعي است كه در مواردي تفاهم لازم را نداشته باشند. تفاوت نسلي برخلاف آن چه در برخي رسانه ها بيان مي شود پديده نوظهوري نيست و تاريخ آن قابل بررسي است. اما اولا اين تفاوت چه اندازه مهم است؟ و دوما چه شدتي دارد؟ اين فاصله طبيعي از نظر تربيتي از اهميت بالايي برخور دار است. به گونه اي كه تنظيم اين سازوكار يكي از عوامل رشد و آموزش فرزندان است. در نتيجه دغدغه فيلم ساز بسيار ارزشمند و قابل احترام است. منتها متاسفانه فيلم نه تنها وارد مرحله رشد نمي شود بلكه حتي به آسيب شناسي هم نمي رسد. فيلم تنها به بيان شكاف عميق اين نسل ها مي پردازد. حال اين كه شدت فاصله نسلي واقعا به اين شوري به نظر نمي رسد. به علاوه همانطور كه گفته شد تغييرات اجتماعي جدي اين سالها ترديدي محكم بر اين نظريات قديمي و تكراري افكنده است.

کدام نسل، کدام شکاف

مهم ترين سوال ما اين است: قاعده تصادف به چه درد مي خورد؟ اين سوال را نه از نظر سينمايي بلكه از نظر مضمون بررسي مي كنيم. قاعده تصادف را بسياري به “درباره الي” مرتبط دانسته اند. احتمالا اين ارتباط را از فضاي گروهي حاكم بر دو فيلم يا محدوده كوچك داستاني و فيزيكي دو فيلم برداشت كرده اند. اما مي توانيم قاعده تصادف را با يك فيلم ديگر نيز مرتبط كنيم:”گزارش يك جشن”

نسل جوان ترسیم شده در قاعده تصادف چه موجوداتی هستند؟

اين فيلم نيز مانند گزارش جشن از دو معضل مهم رنج مي برد:

– عدم شناخت نسل جوان. هر دو فيلم به نسل جديد بيشتر ظاهري نگاه كرده اند. شوخي ها، فضاي خيلي صميمي، قيافه گرفتن ها و … هيچ كدام عميق تر نمي شوند. البته قاعده تصادف در اين زمينه از گزارش جلو تر است اما او هم براي شناخت اين نسل نهايتا پيشينه افراد را بازگو كرده است. حال آنکه نسل جدید ساده تر و در عین حال پیچیده تر از آنی هستند که نشان می دهند. علي رغم ادعاي فيلم، این گروه نمايش مي توانند جواناني از دهه هشتاد يا هفتاد يا شصت يا پنجاه باشند. فيلم ها تنها به پوسته اين نسل پرداخته اند و با يكي دو شوخي روز-فيس بوك و گوگل- و تيپ ظاهري خود را راضي كرده اند. درك اين نكته براي كساني از نسل جديد بسيار راحت است.

– معضل دوم هر دو فيلم نمونه پردازي به شدت اشتباه است. يك گروه تئاتر دانشجويي به هيچ وجه نمونه مناسبي براي نسل جوان امروز نيستند. معمولا نمونه را متناسب با فراواني و تنوع انتخاب مي كنند. انتخاب چند مورد خاص از يك مجموعه متنوع بدترين نمونه يابي ممكن است. آيا تصويري كه ما از نسل جوان در اين فيلم ديديم نماينده تمام جوانان ايرانند؟ اين گروه حتي نماينده تهران هم نيستند! و حتي نماينده جوانان دانشجو هم نيستند! اين نمونه يابي مغشوش و تعميم آن به يك نسل، بسيار بسيار اشتباه انجام شده است. البته ممكن است ادعا شود قصدي بر نماينده معرفي كردن برای یک نسل نبوده است. در اين صورت اساس رويكرد ارزشمند فيلم ساز زير سوال مي رود: دوساعت فیلم برای بيان مشكل خاص يك گروه خاص!

به فيلم ساز احترام گذاشته و – مطابق اظهاراتشان- نگاه او را عام تر از بيان تكراري مسايل تكراري بخش كوچك تكراري در سينما مي گيريم. (بهزادی در پاسخ به این سوال که آیا با ساختن این فیلم درک نسل چهارم رامی خواستید نشان دهید، گفت: بهتر است بگوییم نگاهی به گوشه‌ای از فرزندان نسل چهارم می‌باشد. تنها تلاش کردم نمونه‌ای از روابط نسل چهارم را نشان دهم و آنچه در توان داشتم برای نشان دادن اینکار بکار گرفتم.) فرض مي كنيم تمام -یا بخش مهمی از- نسل جوان اين اندازه فاصله عميق فكري و زباني با والدين دارند! فرض مي كنيم این نسل جوان كشور ما مانند آنچه در اين فيلم ديديم نسلي لوس، ننر، باج خواه، لمپن، خودسر، خودنما، هرهري مذهب، ناكجاآبادي، بي خانواده و شكننده هستند. در اين شرايط فيلم به جاي بيان ريشه هاي اين مشكلات خطرناک تنها و تنها و تنها آن را نمايش مي دهد. حال آنكه همان طور كه گفته شد بيان اين موضوع يا به زعم فيلم معضل، اصلا تازگي نیز ندارد.

قاعده تصادف به این نسل جوان دیکتاتور باج می دهد

بن بست

قاعده تصادف از دو موهبت بكلي محروم است: ريشه يابي و راهكار سازي. ريشه يابي و آسيب شناسي وجود ندارد كه ندارد. از آن طرف ممكن است راهكارسازي توقع زيادي به نظر برسد اما حداقل نباید توقع داشته باشيم نسخه اشتباه نگيريم؟! فيلم محترم قاعده تصادف چه پيشنهادي براي والدين و چه پيشنهادي براي نسل جوان دارد؟ والديني كه در برابر خواسته هاي اين نسل لوس ديكتاتور بايستند بايد آماده از دست دادنشان باشند. پس تسليم همه خواسته هايشان بشوند و اساسا تربيت را دور بريزند و خودشان ويزا بگيرند و خلاصه آنكه تحت نام “اعتماد” و “دوستي” به اين نسلِ انگل وار باج بدهند. صحنه اي كه دختر هنگام نهار، پدري را كه هميشه همراهيش كرده است در جمع دوستانش مسخره مي كند مرثيه اي براي اين والدين است. اما نسل جوان چه؟ بدترين توصيه ممكن چيست؟ نه تنها در فيلم تمام خواسته هاي خودخواهانه اين موجودات بر حق دانسته مي شود و در يك فضاي كاملا احساسي مظلوميت اين جوانان كودك صفتِ متوهم توجيه مي شود، بلكه هنگامي كه يكي از والدين در مقابل آنها مي ايستد و با يك مشكل گروهي مواجه مي شوند چه مسيري را انتخاب مي كنند: نا اميدي.

وقتي پدر نگران براي پيدا كردن دخترش از گروه كمك مي خواهد و براي تهديد امكان لغو پروازشان را چماقي بر سر آنها كرده است، جوانان خيلي راحت تسليم مي شوند و با گفتن:”ما ديگه نمي ريم” آب سردي بر سر طرف مقابل مي ريزند. نااميدي بدترين راهكار پيشنهادي ممكن نبود؟ اي كاش فيلم ساز كمي انصاف به خرج مي داد. فضاي بن بستي كه در قاعده تصادف تصوير شده است به دليل شناخت ضعيف و اشتباه از نسل جوان، انتخاب و تعميم نمونه بسيار نامناسب، عدم انطباق با واقعيت جامعه، عدم پرداخت صحيح به مساله فاصله نسلي، عدم ريشه يابي به ارائه راهكارهايي اشتباه منتج شده است. نسل تصوير شده در فيلم يك نسل سوخته مظلوم نيست، بلكه نسلي بي تربيت، بي منطق، خود خواه و مريض است كه مدام مي گويد:”منو درك كن” و اگر دركشان نكنند يا سركشي و فرار يا خودكشي و نا اميدي. این تصویر قطعا تصویر نسل جوان امروز جامعه ما نیست اما ممکن است در بخشی کوچک از آن وجود داشته باشد. اتفاقا اگر بنای اولیه فیلم بر نمایش زشتی های این نسل باشد که در این مسیر نمره قابل قبولی می گیرد اما مشکل این جاست که قاعده تصادف به اين نسل كودك وارِ مريض باج می دهد و نه تنها بدون هيچ انتقاد جدی ای آنها را پذيرفته است، بلکه از آنها مظلوم وارانه طرفداری می کند. نتيجه اينكه هيچ راه برون رفتي نيست. اين نسل را مقايسه كنيد با نسل كاري فهميده مستقل كه بتوان رويشان حساب كرد. اين تصوير واقعي گم شده فيلم است.

جایزه بهترین فیلم نامه ؟!!!

در اين شرايط قاعده تصادف بدترين گزينه ممكن براي رقابت در بخش بين المللي بود (فيلم -علي رغم ميل دست اندركاران- به شدت امكان برداشت هاي سياسي جانبی دارد چرا كه پدر دختر ظاهرا يك مسؤول دولتي است و از قدرتش رجز مي خواند و حتي برادر منعطف تر خود را هم از صحنه بيرون مي كند. گروه يك گروه جوان هنری است كه قصد خروج از كشور دارد و …) و از آن بدتر اهداي جايزه بهترين فيلم نامه جشنواره فجر به اين فيلم بود!!!
قاعده تصادف فيلمي است كه مي توانست با كمي دقت و شناخت عميق تر يكي از مهم ترين و شاخص ترين آثار اجتماعي سينما باشد. اما اين ميوه كال زودتر از موعد چيده شده است. اميدواريم دغدغه ارزشمند فيلم ساز محترم كم رنگ نشده و ساخت فيلم هايي بهتر و واقعي تر را از او شاهد باشيم.